این داستان:دودل بودن
پنجشنبه, ۷ دی ۱۳۹۶، ۰۴:۵۷ ب.ظ
من در زندگی دو بار پاهایم سست شد.
اولین بار سوم دبیرستان بودم.از مدرسه آمدم کسی در خانه نبود.
خواستم سراغ یخچال بروم که تلفن خانه زنگ خورد.
مامان بود.
:تی تی جان بیا روستا پدربزرگ فوت کرده خب؟
دنبال خواهرت برو کلاسه با خانوم احمدزاده هماهنگ کردم بیاردتون.
:ام..باشه.
نمازم را نخوانده بودم و حدس میزدم که الان خانه ی پدر پدرم شلوغ شده باشد و نشود نماز خواند
همین که قامت بستم پاهایم سست شد ..انگار هیچ رمقی برایم نمانده بود..انگار تازه فهمیدم ...
دفعه ی دوم چند دقیقه ی پیش بود
وقتی ننه شوکت بامزه گردالی،زیر اهمه شلنگ و سرم و لوله،با ناله ای بی جان در جواب همسرم که میپرسید ننه من را شناختی،دیدم
ناگهان رمق از زانوانم رفت
و بعد کمرم بی حس شد...
دو دلم..
دعا کنم بماند
یا به آرامش برسد...
بعدا نوشت:ننه شوکت 12آذر به آرامش رسید،ان شاالله
۹۶/۱۰/۰۷