ماتیتی

احساسات رقیق یک قلم..

ماتیتی

احساسات رقیق یک قلم..

ماتیتی

هوالاول
ما تیتی یعنی ماه تیتی.یعنی شکوفه ماه.

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

این داستان:دودل بودن

پنجشنبه, ۷ دی ۱۳۹۶، ۰۴:۵۷ ب.ظ

 

من در زندگی دو بار پاهایم سست شد.

اولین بار سوم دبیرستان بودم.از مدرسه آمدم کسی در خانه نبود.

خواستم سراغ یخچال بروم که تلفن خانه زنگ خورد.

مامان بود.

:تی تی جان بیا روستا پدربزرگ فوت کرده خب؟

دنبال خواهرت برو کلاسه با خانوم احمدزاده هماهنگ کردم بیاردتون.

:ام..باشه.

نمازم را نخوانده بودم و حدس میزدم که الان خانه ی پدر پدرم شلوغ شده باشد و نشود نماز خواند

همین که قامت بستم پاهایم سست شد ..انگار هیچ رمقی برایم نمانده بود..انگار تازه فهمیدم ...

دفعه ی دوم چند دقیقه ی پیش بود

وقتی ننه شوکت بامزه گردالی،زیر اهمه شلنگ و سرم و لوله،با ناله ای بی جان در جواب همسرم که میپرسید ننه من را شناختی،دیدم

ناگهان رمق از زانوانم رفت

و بعد کمرم بی حس شد...

دو دلم..

دعا کنم بماند

یا به آرامش برسد...

 

بعدا نوشت:ننه شوکت 12آذر به آرامش رسید،ان شاالله

۹۶/۱۰/۰۷
تی تی 1

نظرات  (۱)

داداشم میگه هیچ موقع دعا نکردم مامان برگرده ...
فقط از خدا براش آرامش خواسته .
دیدی وقتی عزیزی تو اون شرایطِ لحظه های آخری بین موندن و رفتنه ، اطرافیان نذر و دعا میکنن برگرده ؟ ولی ما این کارو نکردیم ...
با جمله ی آخرت یه طوری شدم .. نکنه باید دعا و نذر ونیاز میکردیم ؟؟
نه اینکه بخوام مامانم بره ها ! نه .. اصلا . فقط به خدا التماس نکردم و نکردیم ...
مامانم تو اون وقت کوتاه خیلی درد داشت تی تی . فقط براش آرامش میخواستیم . خدا هم آرومش کرد ...
خیلی دلم میخوادش به خدا 
پاسخ:
سلام عزیزدلم
یه روز فرزند یکی از اماما مریض میشه
دیدن امام خیلی ناراحته
بعد که فرزند از مریضی فوت میکنه 
دیدن امام در ارامشه
پرسیدن چرا اون موقع ناراحت و الان راحت
فرمودن اون موقع وظیفم اون بوده و الان اینه
الهی رضا برضائک و تسلیما لامرک لا معبود سواک..

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی