ماتیتی

احساسات رقیق یک قلم..

ماتیتی

احساسات رقیق یک قلم..

ماتیتی

هوالاول
ما تیتی یعنی ماه تیتی.یعنی شکوفه ماه.

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

۸ مطلب با موضوع «کنجد» ثبت شده است

داره میخنده ساقه شالی..

مه سک نشا

مه جان دتر

لای لالایی توی شالی زار

مهتاب درومد چون گل بهار..

برای تاب خوردن موهات تو هوا میمیرم

برای ماهی چشمات وقتی تو دریای اشک اروم میلغزه

برای هر چرایی که تو هر جمله ات میگی

من برای تو میمیرم

برات زنده ام تا قد کشیدنت رو ببینم

آخ دردت بجونم😍

۰ نظر ۲۵ آذر ۰۱ ، ۱۴:۰۶
تی تی 1

آتلیه
نمیشه عکس آتلیه ی بارداری ما،از وقتی باشه که آقامعلم داره انار دون میکنه بعدش میاد یه پر نارنگی میزاره دهنم یه قاچ سیب؟
نمیشه عکسمون از وقتی باشه که من بالا اورده بودم،موهام پریشون بود،لباسم چروک و بهم ریخته و آقامعلم داره سطل و خالی میکنه؟
یاز از وقتی باشه که کلی کار رو سرش ریخته ولی داره ظرفای شام و میشوره و سینک و برق مینذازه؟
نمیشه یکی وقتی آقا معلم از خستگی چشماشو روهم گذاشته و داره خوابش میبره و همزمان کمر منو ماساژ میده،چیلیک عکس بندازه؟
نمیشه وقتی برام سوسیس بندری با قارچ و پنیر از مغازه دایی فرامز میخره تا من دلم شاد بشه گرچه خودش خوشش نمیاد ،عکس داشته باشیم؟
حتما باید برم آرایشگاه و شنیون کنم؟با یه من آرایش؟
حتما باید یه تیکه موم رو تو انگشت بگیرم و آقامعلم دستاشو دور شکمم حلقه کنه و بزور فتوشاپ پهلوهامو بدن تو،تا یادگاری بمونه؟
نمیشه وقتی از ترشح شیر لباسم لکه میشه و صورتمو با چندش جمع میکنم کسی ازم عکس بندازه؟از آقامعلم که بهم میخنده میگه شیردارکلا شدی؟

حتما باید لباس حریرم تو باد تکون بخوره؟نمیشه وقتی آقامعلم صبح منو برد دریا و چادرم تو باد تکون میخورد و سلفی انداختیم ،عکس آتلیه ایمون حساب بشه؟
تو چی میگی نینی جون،ما تِ تِ خانوم مغز بادوم...❤

۰ نظر ۲۴ مهر ۹۸ ، ۱۶:۴۱
تی تی 1

لحظه ای که خط دوم بیبی چک انقدر سریع و قاطعانه پررنگ شد

از یک نگاه سرسری و گذرا

رسیدم به یک جفت چشم گرد شده😅

دزدکی نگاه میکردم و نگاه میدزدیدم

باور کردنی نبودی

فراتر از تصور...

جالبتر عکس العمل بابانون بود

اوهم نگاه میدزدید و زیرزیرکی میخندید

هردویمان خودمان را زده بودیم به ان راه🙄

من دچار تغییرات شگرف و یکهویی نشدم(جز همان ویار دیوانه که پاچه ام را ول نمیکرد😒)گاهی فراموشم میشود یک موجود 230گرمی درون بطنم زندگی میکند..

اما وقتی قلبم حضورت را حس میکند عمیق میشوم..

انگار راه های اسمان باز شده اند،جبرئیل شده ای مادر؟

مرا به عمق جهان میبری ؟!

فیلسوف کوچکم

دیروز بعد از چند هفته قایم موشک بازی نشان دادی جنسیتت چیست

من و بابا.نون بازهم خودمان را زده بودیم ان راه🙄😅😅

عکسهای سونویت را با دقت نگاه میکردم که کله ات را تشخیص دهم!تازه برای پدرت هم سخنرانی میکردم که این قلبش است،این پایش!

ما دوستت داریم

تازه داریم خاله بازی مادر پدر بودن را تمرین میکنیم😁

یادت هست؟دو هفته پیشتر(هفته شانزدهم)خانوم دکتر تو را بمن نشان داد و گفت انگشتت را میخوری؟😍😍😍

من غش❤

اشک برای بار اول انجا ریخت

از ذوق زدگی

خانوم دکتر هم کلی قربان صدقه ات رفت(از همین حالا دلبری هایت را شروع کرده ای😎)

بابا.نون گفت :سونو دقیق هست؟گفتم اره.

دقیقا نشان داد بچم سالمه😍

دقیقا نشان داد وروجکم بزرگتر شده😍

دقیقا نشان داد قلبش پرصلابت میزند 😍

میگویند هوو اورده ای برای خودت،اری؟نمیدانند تو در جای خودت نشسته ای؟دقیقا در جای خودت❤

اگر هم هوو بازی دراوردی خودم دمت را میچینم😎😁😂الکی که نیست بابا.نون اول شوهر خودم بوده😝

فعلا خاله قزی

۰ نظر ۳۱ شهریور ۹۸ ، ۰۶:۵۳
تی تی 1

اولین باری که تورا به عنوان موجودی زنده در درونم ، موجودی که محبتی به او دارم نه فقط حس مسئولیت،پذیرفتم

شب تولد امام هادی بود.

روی مبل دونفره نشسته بودم که ناگهان دست رو دلم کشیدم و قربان صدقه ات رفتم

تو اندازه ی حبه ی انگور بودی

از تو معذرت خواستم بابت اینکه ناامید هستم از اینهمه ویار

دوران سختی بود.بدنم واکنش نشون میداد به هرچیزی.

 

۰ نظر ۲۵ شهریور ۹۸ ، ۰۲:۳۸
تی تی 1

یگ بنگ کوچک من،هنوز مبهوتم.مبهوت  جهانی که درحال شکل گیری درون من است.

تو حاصل یک دوست داشتن ساده ای و نشانه اش هم برق پنهان درون چشم های پدرت.

آخ که چقدر پدر شدن به او می آید.

وقتی خط دوم حضورت را روی بیبی چک انقدر محکم و قاطع پررنگ کردی ،دلم لرزید.جریانی شبیه یک برق گرفتگی کوچک بین سینه ام جاری شد.

مرا دوست داری؟دست من و پدرت را با آن انگشتان بهشتی ات بگیر و بیا کم کم رشد کنیم.موافقی؟

 

۰ نظر ۰۳ تیر ۹۸ ، ۱۹:۱۷
تی تی 1

خوبی؟

خوشی؟

جات خوبه؟

حال دلت چی؟

من کلافه ام مامانجان

اینروزا بد به بابایی پیله میکنم🙈

یه مادر لوسی شد که نگو..

مامانجان میدونی،اینروزا فشار روم بود

فشار درسا،اینکه ترم اخرم چجوری میشه..

نگرانی های پیش پا افتاده!

گاهی زیاده مادر

خودم پروبال میدم بهشون

۰ نظر ۱۸ بهمن ۹۷ ، ۰۲:۴۴
تی تی 1

خوبی مامان جان؟

مامانی امروز حالش خوب نیست.

از دیشب یه درد بدی تو رحمم پیچید بعد هم امروز کمرم گرفت.

رحم جاییه که شما نه ماه اول زندگیتو توش شروع میکنی تا آماده ی بدنیا اومدن بشی.

گفتم دنیا..

مامان جان دنیا خیلی سخت شده..

میگن آخرالزمونه..

ولی تو نترس

تا وقتی که دستات تو دستای خدا باشه میتونی هرکسیو شکست بدی.

ولی اول باید نفست رو شکست بدی.

نفس چیه؟

نفس یه موجودیه تو بدن  آدم که اگه درست تربیت نشه مثل سگه هار میشه اگه هم درست تربیت بشه تبدیل میشه به یه نور قوی که میتونه همه ی تاریکی هارو ببره.

مامان جان دعا کن برامون

برا من و بابایی.

دوست داریم.

۱ نظر ۲۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۹:۲۷
تی تی 1

حالت خوبه؟

وای یه طوری شدم  

یه حس خاصیه..

این روزا منو بابایی به فکر این هستیم که شما رو به دنیا دعوت کنیم.

دلت میخواد بیای؟

مامان جان دنیا خوب و بد داره

یسری اتفاقا اینجا میفته که بعدا برات میگم کم کم.

مامان جان اینروزا دارم دنبال چیزا و کارایی میرم که باعث بشه شما تو یه بدن سالم بدنیا بیای.

نمیخوام عزیزکم ناخوش باشه... 

منو بابای چندتا اسم گفتیم

اخه نمیدونیم هنوز دختری یا پسر

فعلا 

۰ نظر ۱۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۶:۴۴
تی تی 1