ماتیتی

احساسات رقیق یک قلم..

ماتیتی

احساسات رقیق یک قلم..

ماتیتی

هوالاول
ما تیتی یعنی ماه تیتی.یعنی شکوفه ماه.

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

هوالاعلی

-من از دست مامانت خسته شدم!بابا خونواده من الان رضایت نمیدن.می فهمی؟الان زوده.چرا مامانت انقدر گیر میده؟من دوسش دارم اما ببخشید..

هرمان اصلا در حال نبود.چشمانش حتی به هیوا نبود حواسش که جای خود.

-ختم کلام.نه!

-همه ی آدما برای اینکه از هر جهت رشد کنن یه ستون میخوان،یه کمک یه سکوی پرش.م تو زندگیم هیچوقت نتونستم به آدمی تکیه کنم...هرمان آرام زمزمه میکرد.

هیوا سرش را بسمت هرمان آرام چرخاند و گفت:چی؟یه لحظه هواسم پرت شد نفهمیدم چی گفتی.

-هر بار خواستم به یکی تکیه کنم خدا از من گرفتش.اول نفس حالام...

-چی میگی باخودت هرمان بلندتر بگو..

-انگار خودش میخواد منو تربیت کنه.با روش خودش.لبخندی روی لبهای هرمان نشست.از همان لبندهای مخصص خودش.آره واسه همینه که هیچوقت هیچکس تو زندگیم نبود.

هیوا با لج بند کوله اش را در مشتش گرفت و بلند شد.

-به مامان خانوم جانت بگو تا سال دیگه نمیشه.حداقلشوانقدر حرص نزنه.ما خودمون تکلیفمونو بهتر میدونیم!

۹۶/۰۸/۰۲
تی تی 1

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی