فقر،سه نقطه
سه شنبه, ۲ آبان ۱۳۹۶، ۰۱:۲۳ ق.ظ
26دی۱۳۹۲
۱۴:۶:۳۳
هوالغنی
نمیدونم چجوری شروع کنم...........حالم از خودم بهم میخوره..
امروز منو رفیقم باهم رفتیم بیرون،تا هم بعد مدتها همدیگرو ببینیم هم من یسری خرید داشتم انجام بدم.دیگه تقریبا کارامونو انجام داده بودیم که دیدم کنار چهارراه یه بچه تقریبا سه ساله نشسته و یه کاسه که چندتا دونه سکه توش انداخته شده جلوشه!حالم از دیدن این صحنه،بد شد...با گوشیم ازش عکس انداختم که یه پسر کوچولو گفت:عکس ننداز گفتم برا وبلاگم میخام . میخام درموردش یه مطلب بنویسم.
پسر کوچولو که انگار نفهمیده بود وبلاگ چیه دوباره گفت عکس و پاک کن و بعد مامانشونو صدا زد.خانمی که روشو پوشونده بود اومد و گفت عکسا رو پاک کن.اعصابم ازش خورد بود که یه همچین بچه نازی رو برا گدایی گذاشته!گفتم دلت میاد بچه به این کوچیکی کار کنه؟گفت:تو دلت میاد من ب این وضعم کار کنم...رومو برگردوندمو رفتم...دیگه نشنیدم چی گفت
حالم خیلی از خودم بد شده بود..ازین که فقط اون بچه برام سوژه شده بود...ازینکه اون مادر مجبور بود بچشو بیاره گدایی....از حرف خودم....
رفیقم که دید حالم گرفته گفت:مردم جامعه ما با اونا طوری برخور کردن که اونا خودشونو از ما جدا میدونن.حالم بدتر شد.دیگه از خریدم خوشحال نیستم.احساس بدی دارم...چی بسر ما اومده!انقدر خودخواه شدیم که همشهریامون برای گذروندن زندگی باید گدایی کنن؟
حالم از خودم بهم میخوره ازینکه نرفتم پیش اون زن بشینم و به حرفاش گوش کنم..شاید خجالت کشیدم ازینکه آدمای مارکداری که از کنارم رد میشن یطور دیگه نگام کنن و راجع بهم فکر بد!!!!!!!!!!!!! کنن شاید تکبر لعنتیم نذاشت...
وقتی رفتم خونه از رفیقم خاستم بره و ازون زن حلالیت بگیره...دلم داشت میترکید..به دوستم زنگ زدم گفت:با اون زن حرف زدم گفت من باردارم شوهرمم زندانه چجوری خرجمو دربیارم؟باید 5تومن دستم باشه یتیکه نون و پنیر بخوم یا نه؟
ومنو بخشید بهمین راحتی...شاید دستش تنگ بود اما قلب مهربون و فکر منطقی داشت.
اینشبا آوای باران میده و بصورت کاملا شعاری فقط درمورد این آدما حرف زده میشه..واقعا سرنوشتشون چیه؟
بعدا نوشت:من هنوزم گاه گاه یاد اون خانوم میفتم..
۲ابان۱۳۹۶
۹۶/۰۸/۰۲