شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد
فریبنده زاد و فریبا بمیرد
شب مرگ تنها نشیند به موجی
رود گوشه ای دور و تنها بمیرد
در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب
که خود در میان غزلها بمیرد
گروهی بر آنند کاین مرغ شیدا
کجا عاشقی کرد آنجا بمیرد
شب مرگ از بیم آنجا شتابد
که از مرگ غافل شود تا بمیرد
من این نکته گیرم که باور نکردم
ندیدم که قویی به صحرا بمیرد
چو روزی ز آغوش دریا برآمد
شبی هم در آغوش دریا بمیرد
تو دریای من بودی آغوش وا کن
که می خواهد این قوی زیبا بمیرد
دکتر مهدی حمیدی شیرازی
امروز روز اول بود.دیشب موقع خواب از خداوند طلب بخشش کردم
قبل خواب الف نون رو بارها بوسیدم.دروغ چرا.فکر اینکه ممکنه ده روز دیگه نباشم دلتنگم میکرد واشکم بی صدا میریخت.به کسی از این چالش چزی نگفتم.
حتی ناامیدهم نشدم.ولی یه حس سبکی خوبی دارم.انگار هدفمندم.صبح دیر بلند شدم اما سنگین و کرخ نبودم.دلم میخواست مهربون باشم.
با خودم. فکرای بد نکردم.خونه رو گردگیری کردم و به این فکر کردم که باید وصیت نامه بنویسم.
تو وصیت نامه حتما ذکر میکنم که الف نون نباید بعد من تنها بمونه و هیچکس هم نباید مانعش بشه.
خیلی دوستش دارم.وقتی از سرکار برگشت بوسه بارونش کردم.موقع ناهار سهم بهتر غذا رو برای اون گذاشتم.اشکالی نداره که داره؟
الان 15:51 دقیقست باید کم کم برم سراغ درسم.
جالبه تو اخرین روزی که معلوم نیست بعدش زنده میمونم یا نه امتحان دارم.
خدایا کمکم کن بدهی هامو باهات تسویه کنم.لطفا منو پاک و امرزیده از این دنیا ببر.
8:27دقیقست و امروز خیلی اروم بودم.
الف نون پرسید شیشده؟
گفتم هیشی!
پرسید دلت گرفته؟
پرسیدم دلت گرفته؟!
خلاصه هرچی پرسید و منم ازش پرسیدم تا حواسش پرت بشه.
دلتنگم.گاهی به ذهنم میاد نکنه کارم درس نباشه؟ولی بعدش میگم اینهمه کار نادرست اینم روش!
به مطالبی فکر کردم که اگه دیروزها بهش فکر میکردم کوره ی خشم میشدم!
ولی ایندفعه اروم بودم.
یه جورایی وللش!
الانم دارم چایی دارچینی با یه شیرینی زبون فوق العاده خوش عطر و طعم میخورم.
انگار و پایین شهر همه چی عطر دلپذیر خالص خودشو داره
....
تا سرم رو بالش گذاشتم بذهنم اومد که تو وصیت نامم چی بنویسم.
وقتی به قسمت الف نوون رسیدم مثل ابر بهار باریدم.
پتوی ابری رنگ نازکم رو به دهنم فشار میدادم تا صدایی ازم بلند نشه و بیدارش نکنه
اعتراف میکنم که بی تابم از دلتنگیه دوریش!
تو وصیت نامم مینویسم که حتما بعد من ازدواج کنه و همونطور که من رو با اکسیر عشقش
زنده کرد و به بند بند وجودم جلا داد به همسرش هم بده...
من اون دنیا اگه بهشتی شدم
زانوهام رو جمع میکنم دستم رو ریز چونم میزارم و چشم براهش میمونم
بالاخره فهمید دارم گریه میکنم رومو به طرف خودش برگردوند و گفت چی شده
با هق هق گفتم دلم برات تنگ شده نوازشم کرد و بوسیدم و عق عق من بیشتر شد
گفتم تا ابد دوستت دارم و عاشقتم
گفت من همینجام پیشت و من تو دلم پرسیدم کی از فردای من خبر داره؟
شابد دبوانگی و خودازاری بحساب بیاد اما من این راهی که یک روز ازش رو طی کردم رو ادامه میدم
باید یکبار بمیرم...
اکشب خیلی از خدا خحالت کشیدم که اینطور وابسته و دلتنگ دنیایی هام هستم اما خیلی وقته اونو فراموش کردم...
خدای عزیزم منو ببخش
بهم قدرت و شجاعت بده